نمی دانم چه می خواهم بگویم ؛
زبانم در دهان باز بستس در تنگ قفس باز است
و افسوس که بال مرغ آوازم شکستس
نمی دانم چه می خواهم بگویم ؛
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا تر
گهی می سوزد و گه می نوازد
درون سینه ام دردیست پربار
که همچون گریه می گیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود
نمی دانم چه می خواهم بگویم ! ....
برای شناکردن به سمت مخالف رودخانه قدرت وجرات لازم است!
وگرنه هر ماهی مرده ای هم می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند.
حسرتی گر به دلم هست همان دیدن توست
من پرستوی خزان دیده چشمان توام
یک جهان احساس قربان کرده ام
یک نگاه سرد بارم می کنی؟
من نمی دانم بگو با من چرا؟
حبس در آن زلف تارم می کنی
من که میدانم تو با این کارها
بازهم امیدوارم می کنم
حسرتی گر به دلم هست
همان دیدن توست
من پرستوی خزان دیده چشمان توام
یک جهان احساس قربان کرده ام
یک نگاه سرد بارم می کنی؟
من نمی دانم بگو با من چرا؟
حبس در آن زلف تارم می کنی
من که میدانم تو با این کارها بازهم امیدوارم می کنم
عزیزترین ، مهربانترین !
در کدامین فصل مرا به فراموشی سپردی ؟
به کدامین راهزن، بار سفرمان را بخشیدی ؟
به کدامین رهگذر تازه ، مرا فروختی ؟
من؛
از فصل برگریزان نیامده بودم!
من؛
از شاخه های درختان بی برگ،
از اندوه دلتنگی یک روز
از کمین خورشید پشت ابرها نیامده بودم
منتظر باش اما معطل نشو
تحمل کن اما توقف نکن
قاطع باش اما لجباز نباش
صریح باش اما گستاخ نباش
بگو آره اما نگو حتما
بگو نه ولی نگو ابدا
این یعنی : همه چی باش و هیچی نباش
هزارمین بار پرسید:
تاحالا شده من دلت رو بشکنم؟
منم برای هزارمین بار به دروغ گفتم:
نه. هیچ وقت... تا مبادا دلش بشکنه
خاکستر ثانیه ها.....
حسرت نشین انتظار............
شکستم اون بغضی رو که...............
دادی به گریه یادگار...........
سایه زدم یاد تورو...................
رو پلکای خسته ی برگ..............
جاده رو آتیش زدم از.........................
شعله بارون و تگرگ.....
باران برای همه می بارد... خورشید برای همه می تابد... اما راستی؟؟
کدامین دانه لیاقت روئیدن دارد؟
مرگ من روزی فرا خواهد رسید:
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
زندگی دفتری از خاطره هاست
خاطراتی شیرین
خاطراتی مغشوش
خاطراتی که ز تلخی رگ جان می گسلد :
ما ز اقلیمی پاک که بهشتش نامند بچنین رهگذری آمده ایم
گذری دنیا نام که نامش پیداست مایه ی پستی هاست
اول آنکس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او داد
رسوایی من شهرت زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشای او
این زمان عاشق سر گشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد
چاره این است و ندارم به از این رای
دگر که دهم جای دگر دل به دل آرای دگر
سهم من از شب شاید همان ستارهای باشد که همیشه پنهان است
و یا به قول قاصدکها ستاره من همان است که پیدا نیست
استکان از دستم افتاد شکست
- پدرم ناراحت شد
- ماردم حرص خورد
- برادرم گفت قشنگ بود
- خواهرم گفت مال من بود؟؟؟؟؟
اما وقتی قلبم شکست هیچ کس چیزی نگفت
زباله ها را به موقع جلوی در بگذارید،
با رفتگرها با احترام و محبت برخورد کنید،
ماهیانه و عیدی آن ها را به موقع پرداخت کنید...این جا ایران است...
ممکن است یکی از همین ها فردا رئیس جمهور شود
ماهی شده بود باورش؛
تور اگه بندازن سرش؛
میشه عروس ماهیها؛
شاه ماهی میشه همسرش؛
ماهیه باورش نبود؛
تور اگه بندازن سرش؛
نگاه گرم ماهیگیر؛
میشه نگاه آخرش
حقیقت پایکوبی می کنند مردگان بر گور من
روح من پر می کشد از تن رنجور من
این همه بار عدم خالی از من می شود
این دل سودا زده فارغ از تن می شود
شاید از خاکم گلی فکر رُستن می شود
خاک می بلعد مرا روزِ مردن می شود
به حساب خیالبافی ام نگذار،
اما ستاره ای دارم در تیره ترین شب ها!
.
.
.
فقط خواستم بدانی که می شود دل خوش کرد ،
به چراغهای کوچک یک هواپیما
خیلی سخته که بغض داشته باشی ،
اما نخوای کسی بفهمه ...
خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی ...
خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری ...
خیلی سخته که روز تولدت ، همه بهت تبریک بگن ،
جز اونی که فکر می کنی به خاطرش زنده ای ...
خیلی سخته که غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی ،
بعد بفهمی دوست نداره....
از شمع سه چیز آموختم:
ایستاده بمیرم
بی صدا بمیرم
به پای دوست بمیرم
.
.
.
ولی وقتی زخم خنجر دوست بهترین لباس من بود به پای کی بمیرم ؟
روزی ازم پرسید:
بزرگترین آرزوی توچیست؟
گفتم:
بافتن آرزوی تو........
.
.
.
اما افسوس هرگز ندانستم آرزوی تو جدایی از من بود ...
این قدرخیال بیهوده نباف ؟
ماییم و دو خط رباعی ویک دل صاف؟
در آیینه دلم بجز عکس تو نیست؟
شک داری اگربیا دلم رو بشکاف؟
عاشقانه ترین نگاهم را روی قایقی از باد نشانــــدم و
پارو زنان سوی تو فرستادم
وقتی به ساحل نگاه تو رسیـــــــد تو چشمانت رابستی و...................
قایقم غرق شد
گاهی ندانسته به احساس تو خندیم
گناهم را ببخش
یا از روی خود خواهی فقط خود را پسندیدم
گناهم را ببخش
اگر از دست من در خلوت خود گریه کردی
گناهم را ببخش
اگر بد کردمو هرگز به روی خود نیاوردی
گناهم را ببخش
اگر تو مهربان بودی ومن نا مهربان
گناهم را ببخش
اگر برای دیگران سبز وبرای تو خزان بودم
گناهم را ببخش