نمی دانم چه می خواهم بگویم ؛
زبانم در دهان باز بستس در تنگ قفس باز است
و افسوس که بال مرغ آوازم شکستس
نمی دانم چه می خواهم بگویم ؛
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا تر
گهی می سوزد و گه می نوازد
درون سینه ام دردیست پربار
که همچون گریه می گیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود
نمی دانم چه می خواهم بگویم ! ....
برای شناکردن به سمت مخالف رودخانه قدرت وجرات لازم است!
وگرنه هر ماهی مرده ای هم می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند.
حسرتی گر به دلم هست همان دیدن توست
من پرستوی خزان دیده چشمان توام
یک جهان احساس قربان کرده ام
یک نگاه سرد بارم می کنی؟
من نمی دانم بگو با من چرا؟
حبس در آن زلف تارم می کنی
من که میدانم تو با این کارها
بازهم امیدوارم می کنم
حسرتی گر به دلم هست
همان دیدن توست
من پرستوی خزان دیده چشمان توام
یک جهان احساس قربان کرده ام
یک نگاه سرد بارم می کنی؟
من نمی دانم بگو با من چرا؟
حبس در آن زلف تارم می کنی
من که میدانم تو با این کارها بازهم امیدوارم می کنم
عزیزترین ، مهربانترین !
در کدامین فصل مرا به فراموشی سپردی ؟
به کدامین راهزن، بار سفرمان را بخشیدی ؟
به کدامین رهگذر تازه ، مرا فروختی ؟
من؛
از فصل برگریزان نیامده بودم!
من؛
از شاخه های درختان بی برگ،
از اندوه دلتنگی یک روز
از کمین خورشید پشت ابرها نیامده بودم
منتظر باش اما معطل نشو
تحمل کن اما توقف نکن
قاطع باش اما لجباز نباش
صریح باش اما گستاخ نباش
بگو آره اما نگو حتما
بگو نه ولی نگو ابدا
این یعنی : همه چی باش و هیچی نباش
هزارمین بار پرسید:
تاحالا شده من دلت رو بشکنم؟
منم برای هزارمین بار به دروغ گفتم:
نه. هیچ وقت... تا مبادا دلش بشکنه
خاکستر ثانیه ها.....
حسرت نشین انتظار............
شکستم اون بغضی رو که...............
دادی به گریه یادگار...........
سایه زدم یاد تورو...................
رو پلکای خسته ی برگ..............
جاده رو آتیش زدم از.........................
شعله بارون و تگرگ.....
باران برای همه می بارد... خورشید برای همه می تابد... اما راستی؟؟
کدامین دانه لیاقت روئیدن دارد؟
مرگ من روزی فرا خواهد رسید:
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
زندگی دفتری از خاطره هاست
خاطراتی شیرین
خاطراتی مغشوش
خاطراتی که ز تلخی رگ جان می گسلد :
ما ز اقلیمی پاک که بهشتش نامند بچنین رهگذری آمده ایم
گذری دنیا نام که نامش پیداست مایه ی پستی هاست
اول آنکس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او داد
رسوایی من شهرت زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشای او
این زمان عاشق سر گشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد
چاره این است و ندارم به از این رای
دگر که دهم جای دگر دل به دل آرای دگر
سهم من از شب شاید همان ستارهای باشد که همیشه پنهان است
و یا به قول قاصدکها ستاره من همان است که پیدا نیست
استکان از دستم افتاد شکست
- پدرم ناراحت شد
- ماردم حرص خورد
- برادرم گفت قشنگ بود
- خواهرم گفت مال من بود؟؟؟؟؟
اما وقتی قلبم شکست هیچ کس چیزی نگفت
زباله ها را به موقع جلوی در بگذارید،
با رفتگرها با احترام و محبت برخورد کنید،
ماهیانه و عیدی آن ها را به موقع پرداخت کنید...این جا ایران است...
ممکن است یکی از همین ها فردا رئیس جمهور شود
ماهی شده بود باورش؛
تور اگه بندازن سرش؛
میشه عروس ماهیها؛
شاه ماهی میشه همسرش؛
ماهیه باورش نبود؛
تور اگه بندازن سرش؛
نگاه گرم ماهیگیر؛
میشه نگاه آخرش
حقیقت پایکوبی می کنند مردگان بر گور من
روح من پر می کشد از تن رنجور من
این همه بار عدم خالی از من می شود
این دل سودا زده فارغ از تن می شود
شاید از خاکم گلی فکر رُستن می شود
خاک می بلعد مرا روزِ مردن می شود
به حساب خیالبافی ام نگذار،
اما ستاره ای دارم در تیره ترین شب ها!
.
.
.
فقط خواستم بدانی که می شود دل خوش کرد ،
به چراغهای کوچک یک هواپیما
خیلی سخته که بغض داشته باشی ،
اما نخوای کسی بفهمه ...
خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی ...
خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری ...
خیلی سخته که روز تولدت ، همه بهت تبریک بگن ،
جز اونی که فکر می کنی به خاطرش زنده ای ...
خیلی سخته که غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی ،
بعد بفهمی دوست نداره....
از شمع سه چیز آموختم:
ایستاده بمیرم
بی صدا بمیرم
به پای دوست بمیرم
.
.
.
ولی وقتی زخم خنجر دوست بهترین لباس من بود به پای کی بمیرم ؟
روزی ازم پرسید:
بزرگترین آرزوی توچیست؟
گفتم:
بافتن آرزوی تو........
.
.
.
اما افسوس هرگز ندانستم آرزوی تو جدایی از من بود ...
این قدرخیال بیهوده نباف ؟
ماییم و دو خط رباعی ویک دل صاف؟
در آیینه دلم بجز عکس تو نیست؟
شک داری اگربیا دلم رو بشکاف؟
عاشقانه ترین نگاهم را روی قایقی از باد نشانــــدم و
پارو زنان سوی تو فرستادم
وقتی به ساحل نگاه تو رسیـــــــد تو چشمانت رابستی و...................
قایقم غرق شد
گاهی ندانسته به احساس تو خندیم
گناهم را ببخش
یا از روی خود خواهی فقط خود را پسندیدم
گناهم را ببخش
اگر از دست من در خلوت خود گریه کردی
گناهم را ببخش
اگر بد کردمو هرگز به روی خود نیاوردی
گناهم را ببخش
اگر تو مهربان بودی ومن نا مهربان
گناهم را ببخش
اگر برای دیگران سبز وبرای تو خزان بودم
گناهم را ببخش
من دریغم،من صد افسوس
من خیالی در پی دوست
من پرنده ی مهاجر،من شقایق،من یه عاشق
من فشار لحظه و عمر و دقایق
من گلایه،من شکایت
من یه بغض بی نهایت
من توان بی توانم
من ز طوفان در فغانم
من یه اشکم،من یه مهتاب
من پی یک لحظه ی ناب
من ز دودم در پی باد
من ز خاکم زوزه ی باد
من سرودم من صد آواز
من بر آنم لحظه ای باز
منبع : وبلاگ یاور همیشه مومن
روزی یک کشتی در طوفان شکستو غرق شد.
فقط دو مردتوانستند به سوی جزیرهی کوچک وبی اب و علفی شنا کنند و نجات یابند.
دونجات یافته دیدن که هیچکاری نمیتوانند بکنند با خود گفتند:بهتر است از خدا کمک بخواهیم.
دست به دعا شدند برای این که بیبینند دعای کدام بهتر مستجاب میشودبه گوشهای از جزیره رفتند.
نخست از خدا غذا خواستند فردای ان روز مرد اول درختی یافت و میوهای بر ان را خورد.و
مرد دوم چیزی برای خوردن نداشت.
چند روز بعد مرد اول از خدا همسر و همدم خواست: فردا کشتی دیگری غرق شد و
زنی نجات یافت و به مرد رسید.ولی در سمت دیگر مرد دوم هیچکس را نداشت.
مرد اول از خدا لباس و غذای بیشتری خواست:فردا به صورتی معجزه اسا تمام
چیزهایی که خاسته بود به او رسید.ولی مرد دوم هنوز هیچ نداشت.
دست اخر مرد اول از خدا کشتی خواست تا او و همسرش را با
خودببرد: فردا کشتیای امد ودر سمت اولنگر انداخت و مرد خواست بدون مرد دوم به
همراه همسرش از جزیره برود.
پیش خود گفت: مرد دیگر حتما شایستگی نعمتهای الهی را ندارد چرا که در خواستهای او پاسخ داده نشد
پس همینجا بماند بهتر است.
زمان حرکت کشتی ندایی از اسمان پرسید چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی؟
مرد پاسخ داد: این نعمتهایی که به دست اورده ام همه مال خودم است
همه را خود در خوا ست کرده ام. درخواستهای او که پذیرفته نشد پس لیاقت این چیزها را ندارد.
نداامد و مرد را سرزنش کرد:اشتباه می کنی.
زمانی که تنها خاسته او را اجابت کردم این نعمتها به تو رسید.
مرد با حیرت پرسید از تو چه خواست که باید مدیون او باشم؟
ازمن خواست که تمام خواسته های تو را اجابت کنم.
باید بدانیم که نعمت هایمان حاصل درخواستهای خود ما نیست بلکه نتیجه دعای دیگران برای ماست.
یادتون نره!!!
منو دعا کنید
این داستان رو شاید قبلا خونده باشین!قبول دارم تکراریه ولی گفتم
ضرر نداره یه بار هم من بذارم تو وبلاگ . شاید کسی باشه که نخونده باشه!
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود
و اون منو "داداشی" صدا می کرد .
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه .
اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .
بهم گفت :"متشکرم "و گونه من رو بوسید .
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم .
من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوست پسرش قلبش رو شکسته بود.
از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه.
من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم.
تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه.
بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن 3 بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ،
به من نگاه کرد و گفت : "متشکرم " و گونه من رو بوسید .
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم .
من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت : "قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد" .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون
برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه "خواهر و برادر" .
ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ،
کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و
اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ،
اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ،
به من گفت :"متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم " ، و گونه منو بوسید .
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم .
من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال ... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم
روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود
تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ،
و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ،
با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین
داداشی دنیا هستی ، متشکرم و گونه منو بوسید .
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم .
اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، توی کلیسا ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ،
من دیدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد.
من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ،
اما قبل از اینکه از کلیسا بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم"
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم .
من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش
میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ،
یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته.
این چیزی هست که اون نوشته بود :
" تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه.
اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم.
من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه.
من عاشقش هستم. اما .... من خجالتی ام ... نیمدونم ...
همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره.
ای کاش این کار رو کرده بودم ................. با خودم فکر می کردم و گریه !
کسی که آسمانی است
مرگ برایش آغاز کامیابی است
بی تردید کامیابی از آن اوست
اگر کسی در خیال خود سپیده دمان را در آغوش بگیرد
جاودانه میشود
وکسی که شب درازش را به خواب می رود
به یقین در دریای خوابی ژرف ، محو می شود
کسی که در بیداریش زمین را تنگ در آغوش میگیرد
تا به آخر بر روی زمین خواهد خزید
و کسی که سبکبار و آسوده با مرگ مواجه شود
از مرگی که به دریا می ماند، با اطمینان عبور خواهد کرد
شکست و ریخت به خاک و به باد داد مرا
چنانکه گویی هرگز کسی نزاد مرا
مرا به خاک سپردند و آمدند و گذشت
تکان نخورد درین بی کرانه آب از آب
ستاره می تابید
بنفشه می خندید
زمین به گرد سر آفتاب می گردید
همان طلوع و غروب و همان خزان و بهار
همان هیاهو
جاری به کوچه و بازار
همان تکاپو
آن گیر و دار آن تکرار
همان زمانه که هرگز نخواست شاد مرا
نه مهر گفت و نه ماه
نه شب نه روز
که این رهگذر که بود و چه شد؟
نه هیچ دوست
که این همسفر چه گفت و چه خواست
ندید یک تن ازین همرهان و همسفران
که این گسسته
غباری به چنگ باد هوا است
تو ای سپرده دلم را به دست ویرانی
همین تویی تو که شاید
دو قطره پنهانی
شبی که با تو درافتد غم پشیمانی
سرشک تلخی در مرگ من می افشانی
تویی
همین تو
که می آوری به یادمرا
هر که عاشق شد منت از صد یار میباید کشید
بهر یک گل منت از صد خار میباید کشید
من به مرگم راضیم اما نمی آید اجل
بخت بد بین از اجل هم ناز میباید کشید
چه دردی است در میان جمع بودن
ولی در گوشه ای تنها نشستن
برای دیگران چون کوه بودن
ولی در چشم خود آرام شکستن
برای هر دلی شعری سرودن
ولی برای خود همواره بستن
به رسم دوستی دستی فشردن
ولی با هر سخن قلبی شکستن
به نزد عاشقان چون سنگ خاموش
ولی در بطن خود غوغا نشستن
همهی دانشمندان میمیرند و به بهشت میروند. آنه ا تصمیم میگیرند که قایمباشک بازی کنند.
از بخت بد اینشتین کسی است که باید چشم بگذارد. او باید تا 100 بشمرد و
سپس شروع به گشتن کند. همه شروع به قایم شدن میکنند به جز نیوتن.
نیوتن فقط یک مربع 1متری روی زمین میکشد و داخل آن روبروی اینشتین میایستد.
اینشتین میشمرد: 1، 2، 3، ...97، 98، 99، 100 او چشمانش را باز میکند و
میبیند که نیوتن روبروی او ایستاده است. اینشتین میگوید: "سوکسوک نیوتن!!"
نیوتن انکار میکند و میگوید نیوتن سوکسوک نشده است.
او ادعا میکند که نیوتن نیست. تمام دانشمندان بیرون میآیند تا ببینند
چگونه او ثابت میکند که نیوتن نیست.
نیوتن میگوید: "من در یک مربع یه مساحت 1متر مربع ایستادهام...
این باعث میشود که من بشوم نیوتن بر متر مربع...
چون یک نیوتن بر متر مربع معادل یک پاسکال است،
من پاسکال هستم، پس"سوکسوک پاسکال!!!".
بگوئید بر گورم بنویسند : زندگی را دوست داشت ولی آنرا نشناخت .
مهربان بود ولی مهر نورزید.
طبیعت را دوست داشت ولی از آن لذت نبرد.
در آبگیر قلبش جنب و جوش بود ولی کسی بدان راه نیافت.
در زندگی احساس تنهایی می نمود ولی هرگز دل به کسی نداد.
یک روز رسد غمی به اندازه ی کوه ،
یک روز رسد نشاط اندازه ی دشت ،
افسانه ی زندگی چنین است :
" در سایه ی کوه باید از دشت گذشت ...
ای سالک، یکی یکی، قدم به قدم،
راهی نیست. راه با پیمودن پدید می آید.
با پیمودن است که راه را می سازی،
و اگر واپس بنگری، هر آنچه می بینی،
فقط رد گام هایی است که روزی پاهایت دوباره آن را می پیماید.
ای سالک، راهی نیست،
راه با پیمودن پدید می آید
دانلود آهنگ می خوام برم از اینجا ۱۲۸کیلو بایت
دانلود آهنگ می خوام برم از اینجا ۳۲ کیلو بایت
اینم یه دمو :
حتما دانلود کنید .
خیلی قشنگ خونده
من که خیلی خوشم اومد
امیدوارم موفق باشه
سلام
باخت تیم ملی رو به مافیای ایران تبریک و تهنیت عرض میکنم!
شما موفق شدید.
موفق شدید خیلی محترمانه و ... به همه مردم ایران ....
به برانکو هم تبریک میگم!
ثابت کرد که از همه بهتر میتونه تیم ملی رو به گند بکشه!
یکی نیست به این ... بگه که ... (( اه ولش کن!!!! ))
اگه خدا بخواد بازی ایران و آنگولا عالی برگزار میشه
یعنی یه مشت میان تو بازی .(( البته دو سه تاشون
خداییش گلن)) یکم رو اعصاب مردم .....
بعد دقیقه 75 یا 80 علی کریمی و وحید هاشمیان
تعویض میشن و خطیبی و زندی میان تو بازی که تو
جام جهانی حضور به عمل رسونده باشن.
دقیقه 88 هم میرزاپور (( خبر... )) به بهونه مصدوم شدن
میاد بیرون و وحید طالبلو رو میبرن تو بازی . که جام جهانی ندیده نیان تهران!
همینه دیگه! گیر یه مشت احمق افتادیم!
کی میشه تیم ملی بازی داشته باشه و این احمقا میرزاپور نذارن تو دروازه!!!
توهمه نه ؟
خداییش میرزاپور اگه گل نخوره (( اشتباه فردی )) میرزاپور نیست .
برانکو هم اگه میرزاپور رو تو دروازه نذاره برانکو نیست!
و اما خود تیم ملی ......
اگه قبل از بازی به تیمی هدیه نده بیشتر و کمتر از ۳ تا گل نخواهد خورد!!!!!
==> یاد جام جهانی ۹۸ افتادم . که ایران به آلمان هدیه و گل داد تا آلمان محترمانه به ایران گل بزنه
تور بزرگ ملکوت
- سه شب بهشت، دو شب جهنم، دو شب برزخ
- بازدید از مهم ترین مراکز فرهنگی، هنری، تفریحی ملکوت
- بازدید از پل زیبای صراط
- بازدید از معروف ترین مار دنیا؛ غاشیه
- تجربه ی سفری زیبا بر روی شیر عسل های رودخانه های بهشت
- بازدید از بارگاه الهی و خانه ی جبرائیل
- بازدید از اژدهای دو سر
هزینه های تور شامل:
- هزینه ی جابه جایی و اقامت همراه با صبحانه
- هزینه ی ویزای بهشت
- هزینه ی جا به جایی با قالیچه ی پرنده
- هزینه ی خدمات جانبی( حوری و
علاقه مندان می توانند برای شرکت در تور و کسب اطلاعات بیشتر هر چه سریع تر با عزرائیل تماس بگیرند!
کنسرت بزرگ هایده و ویگن
-- برای حال دادن به زلزله زدگانی که تازه اومدن این جا--
با حضور افتخاری ایرج بسطامی
علاقه مندان برای تهیه ی بلیط و در صورتی که احساس
می کنند به بهشت می روند، می توانند تا آخر وقت اداری چهارشنبه فوت شوند .
چرا ماکروسافت ماشین نمیسازه؟
در یکی از نمایشگاههای کامپیوتری که اخیرا برگزار شده بود بیل گیتس موسس مایکروسافت
و ثروتمندترین مرد جهان صنعت کامپیوتر را با صنعت اتومبیل مقایسه و ادعا کرد:
اگر تکنولوژی جنرال موتورز با سرعتی مانند سرعت پیشرفت تکنولوژی کامپیوتر پیشرفت کرده بود
امروز همه ما ماشینهایی سوار میشدیم که قیمتشان 25 دلار و مصرف بنزین آن 4 لیتر در هر 1000 مایل بود.
جنرال موتورز هم در جواب بیل گلیتس اعلام کرد:
اگر جنرال موتورز هم مانند مایکروسافت پیشرفت کرده بود این روزها ما ماشینهایی با این مشخصات سوار میشدیم:
1- کیسه هوا قبل از باز شدن در هنگام تصادف از شما میپرسید: Are You sure?
2- بدون هیچ دلیلی ماشین شما در روز دو بار تصادف میکرد!
3- هر دفعه که خطهای وسط خیابان را از نو نقاشی میکردند شما باید یک ماشین جدید میخریدید!
4- گاه و بیگاه ماشین شما در خیابانها از حرکت باز میایستاد و شما چارهای جز استارت مجدد restart نداشتید!
5- گاهی اوقات در اثر کارهایی مانند گردش به چپ ماشین شما خاموش Shot down میشد و استارت آن نیز
از کار میافتاد. در اینگونه موارد چارهای جز نصب مجدد reinstall نداشتید!
6- فقط یک نفر از ماشین میتوانست استفاده کند مگر اینکه با خرید ماشین
مدل 95 یا NT برای آن صندلیهای بیشتری خریداری میکردید!
7- ماشینهای مکینتاش با موتور Sun بهتر – پنج بار سریعتر و راحتتر از ماشینهای
مایکروسافت بودند اما تنها در 5 درصد جادهها میشد این ماشینها را یافت!
8- چراغهای اخطار وضعیت بنزین، روغن و آب با یک چراغ General Fault تعویض میشدند!
9- صندلیهای جدید همه را مجبور میکردند تا بدن خود را متناسب و اندازه آنها بکنند!
10- جنرال موتورز خریداران ماشینهایش را مجبور به خرید نقشههای راهها میکرد که ممکن بود
اصلا به درد رانندگان نخورد. هرگونه تلاش برای پاک کردن این Option منجر به
کاهش کیفیت عملکرد تا پنجاه درصد و بیشتر میشد!
11- هر بار که جنرال موتورز مدل جدیدی را به بازار عرضه میکرد
خریداران ماشین باید رانندگی را از اول یاد میگرفتند چون هیچ یک از عملکردها و
کنترلهای ماشین مانند مدل قبلی نبود!
12- برای خاموش کردن ماشین باید دکمه استارت را میزدند!
پ ن : عجب جوابیییییییییییییییی
نتیجه اخلاقی: با جنرال موتورز کل نندازین.
آدما مثل یک کتابند که تا وقتی تموم
نشند برای دیگران جالبند پس
سعی کن خودت رو جلوی دیگران
تند تند ورق نزنی تا زود تموم
بشی برای اینکه وقتی تموم بشی
مطمئن باش می رن سراغ یک
کتاب دیگه
یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم
گرچه در خویش شکستیم صدایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم