آف ۱۶

 

نمی دانم چه می خواهم بگویم ؛

زبانم در دهان باز بستس در تنگ قفس باز است

 و افسوس که بال مرغ آوازم شکستس

نمی دانم چه می خواهم بگویم ؛

 غمی در استخوانم می گدازد

 خیال ناشناسی آشنا تر

 گهی می سوزد و گه می نوازد

 درون سینه ام دردیست پربار

که همچون گریه می گیرد گلویم

 غمی آشفته دردی گریه آلود

 نمی دانم چه می خواهم بگویم ! ....