حسرتی گر به دلم هست ...

 

حسرتی گر به دلم هست همان دیدن توست

 من پرستوی خزان دیده چشمان توام

 یک جهان احساس قربان کرده ام

یک نگاه سرد بارم می کنی؟

 من نمی دانم بگو با من چرا؟

حبس در آن زلف تارم می کنی

 من که میدانم تو با این کارها

 بازهم امیدوارم می کنم

 حسرتی گر به دلم هست

همان دیدن توست

من پرستوی خزان دیده چشمان توام

یک جهان احساس قربان کرده ام

 یک نگاه سرد بارم می کنی؟

 من نمی دانم بگو با من چرا؟

 حبس در آن زلف تارم می کنی

من که میدانم تو با این کارها بازهم امیدوارم می کنم