کلاغ قارقاری

 

منم کلاغ قارقاری

خسته ام از در به دری

ساده بگم عاشق شدم

بهم میگن حق نداری

بهم می گن پرت سیاهِ

همیشه قار قارت به راه ِ

واسه تو که سکه نداری

عاشق شدن یه جور گناهِ

روزها می گذشت و چراغ کوچیک کلاغ می سوخت ، غافل از اینکه دخترک داره جای اون رو می گیره .اما یکی نبود که بگه :

آهای کلاغ قارقاری

آخه تو رو چه به باغ درباری

سکه نداری دون می خوای

عاشق مهربون می خوای

روزها می رفت و کلاغ تو آسمون چشمای تو بلندتر و بلندتر پر می کشید . . . اما نگذاشتن که کلاغ عاشق باشه :

خوش بود دلم دوستم داری

می گن که تو حق نداری

یه دلخوشی داشتم ، اونم ازم گرفتند اجباری

اما یه روز سرد زمستونی :

پیغام رسید که انورها

جا نیست واسه کوچیک تر ها

آهای کلاغ دیوونه !

 این جا جای بزرگونه

اما کلاغ با چشمهای پر از اشک می گفت :

خوش بود دلم یه کسی هست

که یه عمر میشه به پاش نشست

به پاش نشست و مرد براش

قارقاری کرد تو سرسراش

اما :

می گن باید فرار کنم

دلم رو آخه چی کار کنم ؟ 

چه خاکی من بر سرِ این تک دل بی قرار کنم  ؟

اون کلاغ هنوزم عاشق بود . . . اما یه روزی :

پیغوم رسید که اونورا

جا نیست واسه کوچیکتر ها

آهای کلاغ دیوونه !

اینجا جای بزرگونه

برو اینورا پیدات نشه

کسی عاشق صدات نشه

کور شو ! نبینی هیچ کی ! تا کسی شیفته چشمات نشه !

از اون روز به بعد کلاغ نه آواز خوند و نه کسی رو نگاه کرد . . . حالا از اون روزا خیلی می گذره و کلاغ اومده تا با همه شما خداحافظی کنه . . . گر چه هیچوقت تو زندگیش با کسی خداحافظی نکرده و این بار همه میگه : . . . اما نه قبل از رفتنم می گم :

درسته من پرهام سیاه ست

اما دلم بی انتهاست

درسته آوازم بدِ

آی آدمها ! حق با شماست !

لعنت به این دوره زمون !

ارزشمون به سکه مون !

پر سیاه جرم منه !

آهای کلاغ ! آواز نخون !

تا خدا با خدا !