« دریغا »

 

« دریغا »
 
دریغا کز جفا چندیست ، هوای قصه طوفانیست 
چکاوک در قفس محبوس ، حدیثی از شقایق نیست 
دگر شبتاب به روی شب پس از باران  نمی تابد
پرستو هم در این غوغا دگر اینجـا نمی آیـد 
که بود آن کس که در بیشه  صدای سازها را بست ؟
 قلم را بر غزل بشکست پـر پروازهـا را بست
 بمان  ای راوی باران هنوز اینجا شقایق هست
هنوزم عالمی حسرت سر دار حقایق هست
 بخوان آواز از سر گیر  ببیـن من هم صدا دارم
به پای خاک این بیشه  بدا ن جان را فدا دارم
در میخانه را بگشا به روی سردرش بنویس   
چکاوک داد حق می زد الهی مرده باد ابلیس

 

 

               

 

http://sun-moon.blogsky.com