خداوندا !
اگر روزی تو از عرشت به زیر آیی...لباس فقررا پوشی
غرورت را برای نان بریزی پای نامردان
وگر با مردمان انگیزی شتابان در پی روزی
زپیشانی عرق ریزی وشب آزرده و خسته
شهید دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر گویی
اگر در ظهر گرماخیز تابستان کنار سایه ی دیوار
تن خود را به دست خاک بسپاری
لبان تشنه را در کاسه ی مسینی قیر اندود بگذاری
وقدری آن طرفتر خانه ی مومن در روبه رو بینی
ودستانت برای سکه ای این سوی و آنسو در گذر باشد
به امیدی که شاید رهگذاری از درد دلت باخبر باشد
زمین و آسمان را کفر گویی
خداوندا !!!!
اگر روزی بشر گردی زحال من با خبر گردی
و با چشمان خود نامردمی ها را بینی
باز پشیمان میشوی از قصه ی خلقت
از این بودن
از این بدعت
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی؟؟؟!!!