the sun is down & the night is riding in

that train is dead on time my soul is on the line oh lord you've got to win

the sun is down & the night is riding in

that train is dead on time my soul is on the line oh lord you've got to win

 

چرا از مرگ می ترسید؟

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید؟

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید؟

¤

-مپندارید بوم نا امیدی باز٬

به بام خاطر من می کند پرواز٬

مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است.

مگوئید این سخن تلخ و غم انگیز است-

مگر می٬این چراغ بزمِ جان٬مستی نمی آرد؟

مگر افیون ِ افسونکار

نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد؟

مگر این می پرستی ها و مستی ها

برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست؟

مگر دنبال آرامش نمی گردید؟

چرا از مرگ می ترسید؟

کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید؟

می و افیون فریبی تیزبال و تند پروازند

اگر درمان اندوهند٬

خماری جانگزا دارند.

نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید

خوش آن مستی که هشیاری نمی بیند!

چرا از مرگ می ترسید؟

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟

بهشت جاودان آنجاست.

جهان آنجا و جان آنجاست.

گران خواب ابد٬در بستر گلبوی مرگ مهربان ٬ آنجاست!

سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است.

همه ذرات هستی٬محو در رویای بی رنگ فراموشی است.

نه فریادی٬نه آهنگی نه آوائی٬

نه دیروزی٬نه  امروزی٬نه فردائی٬

جهان آرام و جان آرام٬

زمان در خواب بی فرجام٬

خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند!

سر از بالین ِ اندوهِ گرانِ خویش بردارید

در این دوران که از آزادگی نام و نشانی نیست

در این دوران که هر جا <<هر که را زر در ترازو ٬ زور در بازوست>>

جهان را دست این نامردم صدرنگ بسپارید

که کام از یکدگر گیرند و خونِ یکدگر ریزند

درین غوغا فرو مانند و غوغاها برانگیزند.

سر از بالینِ اندوه ِ گران خویش بردارید

همه٬بر آستان ِ مرگ راحت٬ سر فرود آرید

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟

چرا زین خواب ِ جان آرام ِ شیرین روی گردانید؟

چرا از مرگ می ترسید؟

 

شعر: چرا از مرگ می ترسید.از کتاب ابر و کوچه     شاعر: فریدون مشیری

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سیوی ست چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:55 ب.ظ http://samuraiofsatan.blogsky.com

درود
زیبا بود اما ای کاش از خودت میخواندم ، شعری زیباست و این جمله پر معنی را در ذهنم تداعی میکند : برای دیدن باید به شب نگریست چرا که نور با چشمها بازی خواهد کرد.



ما دوباره در آسمانهای شبانه خواهیم راند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد